دنیای آهنی!
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست!
میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست!
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت :
بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی
و نـگـاه میکـنی
و نـگــــــــــاه . . .
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
به نسل های بعد بگویید …
که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز …
نسل ما خود پیاز بود …
که هر که ما رو دید گریه کرد...!
دلم که تنگ میشود
دست به دامان پنجره ها می شوم
دلم که تنگ می شود
بوی خاک باران خورده به دادم می رسد
خاک باران خورده
برگهای خیس
خدای مهربان
تنهایی که فشار می آورد
همه نیست می شوند !
غیـــرت مــــــردانه ات کـــــجاست ؟
زمانـــی کـــه معشــــوقه ات از تـــــجاوز تنــهایی رنــــج می کشیـــد ،
بـــه جـــای درکـــش
ترکـــش کــــردى!
مــــــن"...؟
چه دو حرفی وسوسه انگیزیست...این "مــــــن"...
نه زیبایم نه مهربان, نه عاشق و نه محتاج نگاهی...!
فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست
فقط برای خودم هستم, خود خودم!
صبورم و عجول!سنگین, سرگردان, مغرور, قانع, با یک پیچیدگی ساده
و مقداری بی حوصلگی زیاد...!و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی
نه سیرت آدمی؛ هیچ ندارم راهت را بگیر و برو
حوالی ما توقف ممنوع است...