میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!
نمی نویسم …..
چون می دانم نوشته هایم برایت تکراری شده اند
حرف نمی زنم ….
چون می دانم واژه های خیسم را درک نمیکنی
نگاهت نمی کنم ……
چون چشمهایت فرصت دیدن نگاهم را ندارند
گریه نمیکنم …..
چون نمیخاهم اشک هایم قربانی غرور تو شوند
فقط می خندم ……
چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
به شیشه سرد پنجره از نوک بینی صورتم را می فشارم..
گوشه دنج،فنجان قهوه و ترانه های متالیک ها لحظه های کلنجارند...
آواز می خوانم زیر بارش باران...
روبروی همدیگریم. . .!
کاش خُدا گاهے اَز پشت اَبرها میومد
گوشمُ مُحکم میگرفت و داد میزد:
آهــــ ــــاے بگیـــــ ــــر بشــــ ــیـن
اِنقدر غُر نزن، همیـنکہ هست!
بعد یہ چشمک میزد و آروم توے گوشم میگفت :
همہ چے دُرُست میشہ...
کاش گاهے مَرد بودم
مے شد تنہایے اَم را بہ خیابان ببرم
سیگار روشن کنم و نگران نگاه مغرضانہ مَردم نباشم
کاش گاهے مَرد بودم
مے شد شادے هایم را بہ کوچہ بریزم
با صداے بلند از تہ دل بخندم
و هیچ ماشینے براے سوار کرنم تُرمُز نکند
مـن از زن بودنم در این سرزمین
گاهے سخت میشکنـــم...
بعضے وقتہا نباید زیاد باشے
باید کم بیارند تو را باید بخواهند نگاهت کنند بفہمند تو را
باید کم باشے دور از نگاه هر روزشان
تا بدانند هستے تا بدانند کہ بودے
وقتے دوست بدارے بے توقع
بیشتر به تو سخت میگیرند کمتر بہ تو دل مے بندند
میگویند دنیا همیـن است
دنیا این نیست این ما آدمہاییم کہ باید کم باشیم
تا قدرمان را بدانند ...
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟ بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سکـوت . . .