سرنوشت
از سرنوشت پرسیدم :
با آنکه با احساسم بازی کرد چه کنم؟
انگشت بر لبانم گذاشت و گفت :
بسپارش به ما که هیچ احدی از سرنوشت خویش خبر ندارد....!!!
میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!
از سرنوشت پرسیدم :
با آنکه با احساسم بازی کرد چه کنم؟
انگشت بر لبانم گذاشت و گفت :
بسپارش به ما که هیچ احدی از سرنوشت خویش خبر ندارد....!!!