میان عاشقانه هایم قدم نزن
اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند
که می ترسم
تمام لحظه هایت خیس شوند...!
چه دنیای ساکتی …
چه دنیای ساکتی …
دیگر صدای تپش قلبها
غوغا نمیکند …
بی گمان همه شکسته اند …
+ نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9 ساعت 9:47 عصر توسط هــانـیــــه
نظرات ()
About
مـن…؟ مـرا که میـشنـاسـی؟! خـودمـم… کسـی شبیـه هیچـکس! کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی… مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر … اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم همـان حـوالـی ام… می دانـــــی مـــن زن متــــولـــد بهمنم..... نه به آســــانــی عــاشــق می شــوم و نــه وقــتـی عـــاشقـــم به راحـــتی از آن فــــارغ می شوم... پس حتــــی ایـن فکــــر به ذهــنت هم خطـــور نکنـــد که می تــوانی به آســـانی عشقــت را به من ابــــراز کــنی و مـــرا به دست آوری ... و نه وقــتی عاشقــت شــدم می توانی عشـــق مــــرا پـس بــزنـی ... من متـــولــــــد بهمنم فـــــرمـــانـــروای غرور و احساسات