\مــن دختــر زمستــانـم \
من دختر زمستانم برای همین یخ زدم تو این دنیای بی روح
چشمانم به خواب عمیق رفتن از سوز اشک هایم
دلم پر از مهر ولی تو حصار خاطرات تلخ و سرد یخ زده
هر روز خرد تر از روز قبل هروز سردتر
منم روزی سرشار از گل و شکوفه ولی دست سردی
منو زمستونی پر سوز و سردی کرد و رفت
منو خیلی راحت تو این سوز رها کردو رفت
تا خودش به بهار برسه بهار و شادی منم با خودش برد
حال منو این سوز یادگار موند از اون ولی
این سوز و خرد شدن هم دوست دارم
من دختر زمستانم در ارزوی امدنت تا باز
به بهار برسم باز گرمی دستات یخ دستامو باز کنه
گرمی نفسهات دل یخ زده ام رو گرم کنه ...!