می پذیرم که زن هستم...
می پذیرم که زن هستم...
می پذیرم که توان بازویم پاسخگوی دستان بی مهر و تنومند تو نیست...
می پذیرم که مرا "ضعیفه" بخوانی در حالی که روح تو از ضعف رو به زوال است
می پذیرم که مردانگی ات را با مشت هایت نشانم دهی
دستان ظریف زنانه ام را در دستانت می فشاری، اما نه از سر محبت بلکه از سر به رخ کشیدن زور بازوهایت، از سر تحکم!
و با غرور، سلطه ای که روی من داری را فریاد می کنی تا همه بدانند!
دست های نا امیدم را تصاحب کرده ای،،، اما به تو قول می دهم که هیچ گاه قلب مرا نخواهی داشت...