سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Baroone Ehsas

میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!

دخترک کبریت فروش

دخترک کبریت فروش رو دیدم، چه بزرگ شده بود!

 پرسیدم : پس کبریتهایت کو!؟

 پوزخندی زد، گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...

 گفتم: میخواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم!

 دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید... گفت:

 کبریتهایم را نخریدند! سالهاست تن می فروشم!

 می خری؟؟؟


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/9/1 ساعت 3:33 عصر توسط هــانـیــــه نظرات ()