تـیـرِ هـیـچ کـدام از شـعـرهـایـم
در دلِ سـنـگـے َت اثـر نـکـرد (!)
ایـن بــارکـلـہ ات را هـدف گـرفـتـہ ام . . .
مـے خـواهـم مُـخَت را بـزنـم
پـنـــــــــــــــاه بـگـیـر /

تنهایے اَمـ را باکسے شریکــ نمیـشم

مطمئن بآش

دستِ احتیآج به سمتـــِ تـُـو که هیچــ

به سمتـــِ خود همـ درآز نخواهمــ کرد

شآید کــِ تنهایے اَمـ

از تنهایے دِق کنــــد . . . /

میگفتند: سختی ها نمک زندگــــــی است...

امّا چرا کسی نفهمید

"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است

شور نیست...

مزه "درد" میدهد...!  

 اینجا جایی برای نفس کشیدن من نیست....
خدایا...خداوندا....
مرا اگر قابلم برای لحظه ای به عرش آسمان ها ببر...
تا آنجا که به دور از دود دروغ انسانها ست...
کمی نفسی تازه کنم....
شاید بتوانم لحظه ای نفس بکشم....

لیلی... به قصه خود بازگرد...
اینجا مجنون با همه لیلی ها " محرم " است!

خیلی حرف هست...

که تو هرروز در گلویت...

بغض کشنده ای احساس کنی...

برای کسی که...

بدانی...حتی یک بار در عمرش...

به خاطر تو...

بغض هم نکرده است...!!

رفتنت.........
آنقدر ها هم که فکر می کنی فاجعه نیست !!
من ...
مثل بیدهای مجنون....
ایستاده می میرم ... !!!

این روزها...
تلخم!
تلخ...
تلخ می نویسم...
تلخ فکر می کنم...
این روزها...
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها...!
پرهیز می کنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارند!
این روزها...
تلخ تر از همیشه...
از همه ی آدم ها بریده ام!

دیـگه برام فرقـی نمی کنـه
کـه وقتـی خـوابـم, تـوی تختـم یا قبـر
مهـم اینـه که دیگـه هیـچ وقـت چشمـام بـاز نـشه . . .

چه فرقی میکنه؟؟؟
که روی کاغذبنویسم یادیوار
یاحتی روی شیشه ی بخارگرفته ی دلم...........
یاروی غبار دلگیرلحظه ها...........
چه فرقی میکنه؟؟؟
که باخون بنویسم یاجوهر
یاحتی بااشکهای سردشبونم................
چه فرقی میکنه وقتی هیچوقت این دلنوشته های خیس قلبم
به دست معشوق رویاهام نخواهدرسید!