خیره خیره نگاهم نکن...
خیره خیره نگاهم نکن...
چشمهایم دیگر سگ ندارد که آبِ دهانِ هارت را برایش راه بیاندازی!
گرگی درونش خفته است...حواست باشد!!
می دَ رَ د...!
میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا این نوشته ها ، آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!
خیره خیره نگاهم نکن...
چشمهایم دیگر سگ ندارد که آبِ دهانِ هارت را برایش راه بیاندازی!
گرگی درونش خفته است...حواست باشد!!
می دَ رَ د...!
شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است
اما
گویا سپری شد، بی آنکه بدانم
آتش شمع چندمین سال زندگی ام را
به خاموشی سپردم